ریتم آهنگ

شیر وخرگوش باهوش

شیر وخرگوش باهوش

داستان‌های کلیله و دمنه 5 (داستان پرواز لاک پشت)

در یک چمن زار سرسبز و زیبا ، در دامنه کوهستانی ، دریاچه بزرگی بود و یک سنگ پشت(لاک پشت) و دو مرغابی در آنجا زندگی می کردند ....

 بازديد : 27,807  چاپ

 

در يک چمن زار سرسبز و زيبا ، در دامنه کوهستاني ، درياچه بزرگي بود و يک سنگ پشت(لاک پشت) و دو مرغابي در آنجا زندگي مي کردند . چون سنگ پشت حيواني بي آزار بود ، مرغابيها با او دوست شده بودند و هر وقت که از شنا کردن در درياچه خسته مي شدند ، کنار ساحل مي آمدند و درباره همه چيز و همه جا با سنگ پشت صحبت مي کردند . از اين دوستي مدتها گذشت تا اينکه يک سال بارندگي کم شد و درياچه رو به خشکي رفت . مرغابيها که نمي توانستند بدون آب زندگي کنند ، به اين فکر افتادند که آنجا را ترک کنند و به درياچه ديگري که پشت کوهها قرار داشت بروند . آنها بعد از اينکه تصميم قطعي خود را براي رفتن به درياچه ديگر گرفتند ، نزد سنگ پشت رفتند تا او را در جريان قرار دهند . آنها به او گفتند :
” اگرچه ما به زندگي در اين مکان عادت کرده ايم ، اما امسال آب درياچه خشک شده و ما نمي توانيم بدون آب زندگي کنيم . بنابراين مجبور هستيم به درياچه ديگري که در آن طرف کوه است ، برويم . از طرفي از اينکه بايد دور از تو زندگي کنيم ، ناراحت هستيم . ”
سنگ پشت از شنيدن اين خبر ، غمگين شد و با چشمهاي اشک آلود جواب داد : ” اگر شما از اينجا برويد و مرا تنها بگذاريد ، آن قدر غمگين و ناراحت مي شوم که از غصه دق مي کنم . سعي کنيد کاري کنيد که همه با هم زندگي کنيم . ” مرغابيها گفتند : ” ما هم دوست داريم که با تو زندگي کنيم و جدا شدن از دوست بسيار سخت است . اما چه کار مي توان کرد ؟ به زودي درياچه خشک مي شود و ما در اينجا براي يافتن غذا با مشکل مواجه خواهيم شد .”
سنگ پشت التماس کرد و گفت : ” دوستان عزيز ، شما مي دانيد که زندگي بدون آب براي من هم به اندازه شما دشوار است . بنابراين ، به خاطر دوستي مان هم که شده ، لطف کنيد هرجا مي رويد مرا هم با خود ببريد . ”
مرغابيها جواب دادند : ” اي دوست مهربان ، بزرگترين آرزوي ما هم همين است که تو را اينجا تنها نگذاريم ، اما براي تو غيرممکن است که با ما سفر کني ، زيرا از اينجا تا آن درياچه راه بسيار طولاني است و بيشتر بايد از بالاي صخره ها و کوهستان عبور کنيم ، پاهاي ما آن قدر قدرت ندارند که بتوانيم پا به پاي تو برويم . از طرفي ، تو نيز نمي تواني با ما پرواز کني .”
سنگ پشت اصرار کرد و گفت : ” هيچ کاري غيرممکن نيست ، شما از من باهوشتر هستيد ، شايد بتوانيد راه حلي براي اين مسأله پيدا کنيد . اگر مرا اينجا تنها بگذاريد و برويد به دوستي مان خيانت کرده ايد . ”
يکي از مرغابيها گفت : ” درحقيقت ما فکر مي کنيم شايد راه حلي وجود داشته باشد که البته دشواريهايي نيز دارد . ولي با شناختي که ما از تو داريم ، نمي تواني آن را به خوبي انجام دهي .”
سنگ پشت مشتاقانه پرسيد :
” چرا ؟ مگر من چه عيبي دارم ؟ “

مرغابيها گفتند : ” تو بي صبر و پرحرف هستي و وقار و اعتماد به نفس نداري . خيلي زود عصباني مي شوي . اگر کسي چيزي بگويد که تو با آن موافق نباشي ، بلافاصله مي خواهي با او بحث و دعوا کني . به علاوه ، خيلي مشتاقي که از کار مردم سر دربياوري . تو حتي براي يک لحظه هم نمي تواني ساکت و آرام باشي . اگر مي خواهي با ما بيايي ، بايد ياد بگيري که از انجام بعضي کارها خودداري کني .”
سنگ پشت گفت : ” از اينکه اشتباهاتم را به من گفتيد ، متشکرم . هيچکس بدون آگاهي از عيوب خود نمي تواند آنها را اصلاح کند . شما خواهيد ديد که چطور عيوب خود را اصلاح خواهم کرد . من قول مي دهم که هرگونه که شما بخواهيد رفتار کنم . ”
مرغابيها گفتند : ” اما بارها ما تو را امتحان کرده ايم و دريافته ايم که تو نمي تواني به قول خود عمل کني ، با اين وجود ، از آنجايي که دوست داريم تو با ما باشي ، بايد قول بدهي که در تمام طول سفر حتي يکي کلمه هم حرف نزني تا با مؤفقيت به مقصد برسيم . ”
سنگ پشت گفت : ” اين که خيلي آسان است . من حاضرم حتي نفس نکشم . ”
مرغابيها گفتند : ” حالا به دقت گوش کن . اين يک تکه چوب است ، تو وسط آن را با دهانت محکم بگير و ما دو سر آن را مي گيريم و پرواز مي کنيم . خيلي زود به مقصدمان خواهيم رسيد . اما اين را به خاطر داشته باش ، ممکن است مردم به ما بخندند يا ما را مسخره کنند ، تو بايد خونسردي خود را حفظ کني و هيچ چيز نگويي حتي يک کلمه. ”
سنگ پشت پذيرفت . مرغابيها تکه چوبي را آماده کردند . سنگ پشت وسط چوب را با دهان خود نگه داشت و مرغابي ها دو سر چوب را گرفتند و به سوي مقصد پرواز کردند . آنها از بالاي روستاهاي پرجمعيت عبور کردند . يکي از روستائيان که مرغابيها و سنگ پشت را ديد ، آنها را به ديگران نشان داد . همه متحير شدند و اين صحنه را به يکديگر نشان دادند . خيلي زود صداها تبديل به همهمه شد . سنگ پشت از اين سر و صداها ناراحت شد ، اما چون قول داده بود ، ساکت ماند . چند دقيقه اي چيزي نگفت . با خود فکر مي کرد : ” چه مردم بي انصافي ! آنها از اينکه يک سنگ پشت پرواز مي کند ، حسادت مي کنند . ”
مرغابيها پرواز مي کردند و سنگ پشت هنوز فکر مي کرد و مردم هم فرياد مي کشيدند . سنگ پشت صداي يکي را شنيد که مي گفت : ” نگاه کنيد چه دوستان خوبي ، حتي با يکديگر در آسمان پرواز مي کنند . ”
ديگري گفت : ” سنگ پشت خيال مي کند که خودش مي تواند پرواز کند . ”
سنگ پشت ، ديگر نتوانست سکوت را تحمل کند و عاقبت فرياد کشيد : ” تا کور شود چشم حسودان . ”
به محض اينکه او دهانش را باز کرد تا اين حرف را بگويد ، به زمين افتاد و سنگ پشتش شکست و مُرد . مرغابيها که از بالا اين صحنه را ديدند ، چوب را انداختند و به پرواز خود ادامه دادند .
آنها گفتند : ” وظيفه ما بود که نصيحت کنيم و اين کار را کرديم ، اما گوش دادن به نصيحت و عمل به آن ، نياز به صبر و پشتکار دارد

“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”